پرسشهایی که در این مقاله بدان پرداخته میشود از این قرار است:
- حقیقت چیست؟
- چرا دروغ میگوییم؟
- تفاوت بین صادقبودن و حقیقت چیست؟
حقیقت چیست؟
در شرکت توشیبا، بسیاری از مدیران اجرایی از جمله مدیرعامل، در اقدامی مسئولیتشناسانه، علیه دروغگویی سیستماتیک استعفا کردند. در مقاله چنین نوشته شده است: «در این شرکت، برای رسیدن به نتیجه فشار زیادی به کارمندان إعمال میشد؛ بنابراین، کارمندان احساس کردند که ناچارند خود را با معیارهای نامناسبی وفق دهند.»
تعریفی از راستی: «راستی در زمینه افکار، کلمات و اقدامات، به همراه تصدیق حقایق جهانشمول و بیانکردن خود، بهنحوی که حاصل از هشیاری و آمادگی کامل ذهن و بدن باشد.»
مثالی از حقیقت جهانشمول: پیروان مشتاق رهبران واقعی هستند؛ رهبرانی که همواره حقیقت بر زبانشان جاری است.
خود-رهبری یعنی شناختن هر دم از این حقایق جهانی، قابلاعتمادبودن و، به حد کافی، برای گفتن حقیقت حساسبودن، حتی هنگامی که مواجهة مستقیم با انتقادات یا فوران ناگهانی احساسات در کار باشد.این مهارتها را، که ناظر بر مدیریت انتقادات و احساساتِ منکوبکنندهاند، میتوان توسعه داد. کسب مهارت به کمک یک برنامه توسعه مناسب کاملاً شدنی است؛ مهارتی که اعتبار بیشتری برای فرد رقم بزند.
یکی از دلایل اصلی اینکه فرد کاملاً قابلاعتماد نیست جسارتنداشتن کافی اوست. شجاعت و جسارت ما را برای قابلاعتمادشدن توانمند میکند –نخست باید جسور و شجاع بود تا بتوان اعتبار کسب کرد.
وقتی اعتبار کسب کنیم، با خود همسو میشویم: ذهن و صدایمان، قلب و پاهایمان، همگی، متحد و همسو هستند. خود را نقد نمیکنیم و اشتیاقی برای اینکه همهچیز طبق یک قاعدة مشخص پیش برود نداریم؛ بنابراین، حقیقت محصول جانبی قابلاعتمادبودن میشود. افراد ناهمسویی شما را از کیلومترها دورتر تشخیص میدهند. شاید ندانند باید با این ویژگی شما چه کنند، اما کاملاً حسش میکنند.
وقتی افراد ادعا میکنند که چیزها را، همانطور که هست، بیان میکنند، ممکن است حرفهایشان تفسیر شخصی خودشان باشد، نه گفتن حقیقت!
حقیقت همان است که هست و ممکن است همواره مهربان نباشد؛ صرفاً «چنین است» و انرژیای پسِ پشت خود ندارد. ما تفسیر را کنار این واقعیت قرار میدهیم که حقیقتگویی برای برخی از افراد مشکل است (چه گفتن و چه شنیدن آن).
«حقیقت امری بیچونوچراست. عناد و بدخواهی ممکن است بر حقیقت یورش برد، شاید غفلت و ناآگاهی به سخرهاش بگیرد، اما در آخر، حقیقت همان است که هست.»
وینستون چرچیل
چرا دروغ میگوییم؟
دروغگویی به فرد این امکان را میدهد که، با دستکاری یک موقعیت، غلبهای بر آن موقعیت پیدا کند. این امر نوعی مکانیزم دفاعی محسوب میشود (ظاهراً) و از حساسبودن فرد جلوگیری میکند؛ یعنی نمیگذارد که فرد احساساتش را با دیگران در میان بگذارد و خود حقیقیاش را به دیگری نشان دهد.
اگر این کار را بکنید، به دیگری امکان میدهید که شما را پس بزند، نقدتان کند یا از شما ناامید شود. برای کسی که عمیقاً بیاعتمادبهنفس است چنین اتفاقی هضمشدنی نیست. وقتی کسی دروغی میگوید و پس زده میشود، حس میکند دلیلی برای این پسزدهشدن وجود داشته است. در مقام مقایسه، وقتی کسی احساساتش را بروز میدهد و پسزده میشود، احساس میکند که عمیقاً مورد بیمهری قرار گرفته است و این امر به نحو منفی بر عزت نفس او تأثیر میگذارد.
گاهی اوقات افراد، با عملکردن به شیوه خاصی، پویایی اولیه را احیاء میکنند. ممکن است رفتار فرد، وقتی دروغ میگوید یا دیگران را ناچار میکند که کارهای او را بررسی کنند یا به او بیاعتماد شوند، ناخودآگاهانه باشد و در نتیجة یک تجربه قدیمی تکرار شود. به عبارت دیگر، فرد نمیداند که چطور میتوان با افراد به شیوههای گوناگون ارتباط گرفت. مثلاً، شاید این افراد در روند تربیتی خود مشکلاتی داشتهاند، مثل والدین خشمگین، و مجبور شدهاند جهانی برای خود بسازند (معمولاً به خود دروغ میگویند یا عادت دروغگفتن به دیگران را در خود میپرورانند.)؛ بهتعبیری، گویی مکانیزم دفاعی، که در بالا به آن اشارهای شد، در وجودشان بسط مییابد. همچنین، افراد گاهگاه، برای اجتناب از موقعیتهای دشوار، دروغ میگویند و احساساتی را که همراه با دروغگفتن حس میکنند، مثل عذاب وجدان، افسردگی، اندوه و اضطراب، به بوتة فراموشی میسپارند. برای یک نفس ضعیف (کماعتمادبهنفس) بهدوشکشیدن چنین احساساتی مشکلتر است.
دروغگویی به فرد امکان میدهد تا، در کوتاهمدت، از موقعیتهایی که باید با این احساسات منکوبکننده روبهرو شود، اجتناب کند. بهیادداشتن این نکته مهم است که سرکوب احساسات و افکار به درون ناخودآگاه راهحل محسوب نمیشود و در درازمدت تأثیراتی بر ما میگذارند –این مسئله اجتنابناپذیر است و البته بنیان روانکاوی درمانی محسوب میشود.
ترس از آسیبزدن دیگری یا رنجاندن او دلیل شایع دیگری برای دروغگویی است. برای برخی افراد تحمل احساس رنجاندن یا ناامیدکردن دیگران بسیار مشکل است. میتوان گفت این دلیل خودخواهانه است؛ زیرا حول محور محافظت از فرد، در پذیرفتن مسئولیت رنجاندن دیگری، شکل میگیرد. معمولاً قربانی میخواهند از حقیقت آگاه شود؛ هرچه که باشد.
تفاوت بین صداقت و حقیقت
صداقت یعنی بیانکردن احساسات و نظرات خود به نحو دقیق. حقیقت یعنی بازنمایی دقیق واقعیت.
تفاوت بین حقیقت و صداقت افراد را گیج میکند. یک فرد ممکن است کاملاً صادق، اما کاملاً ناراست باشد. فرد مبتلا به شیزوفرنی ممکن است در بیان واهمهاش از موجودی که گوشة اتاق ایستاده صادق باشد؛ در حالی که در واقع، موجودی که آنجا ایستاده باشد در کار نیست.
خلط صداقت و حقیقت احتمال فریبخوردن ما را بسیار بالا میبرد؛ مخصوصاً وقتی نظر صادقانة ما با نظر صادقانة دیگری همسو باشد. مثلاً، فرزندتان میگوید: «اما او شروع کرد!» و کاملاً هم به حرف خود اطمینان دارد. او در اظهار نظرش کاملاً صادق است، اما آیا این نظر حقیقت هم دارد؟ نه، فرزند شما بود که شروع کرد. شاید نخواهید کاری را که کرده است باور کنید؛ پس خواهید گفت: «اما بچة من راست میگوید!» گویی واقعاً او این دردسر را شروع نکرده است؛ در حالی که در حقیقت، کار خودش بوده است.
وقتی با دیگری همنظریم، چرا حقیقت را با صداقت اشتباه میگیریم؟ تصورمان این است که بیطرفانه برخورد میکنیم. وقتی با افراد همنظر خودمان هستیم، آنها هم باید بیتعصب باشند –و در ارتباط مستقیم با حقیقت.
بهراحتی میتوان اشتیاق و هیجان را بهجای صداقت جا زد؛ کافی است از واژگان بلاغی و ژستهای جذاب استفاده کنیم. فقط باید بگوییم: «نه، راست میگم! از ته قلبم گفتم. کاملاً مطمئنم.» باید مطمئن شویم که آنچه میگوییم واقعاً تأثیرگذار است یا برآمده از بررسیای بیطرفانه و مدبرانه است. این راهها برخی از راههایی فراوانی هستند که به کمک آنها میتوان صادق به نظر رسید، هنگامی که صادق نیستیم.
ارتباط بین حقیقت، اعتماد و احترام در روابط
دروغگویی زیانبار است؛ زیرا فرد مقابل میفهمد که دروغ میگویید یا مکرراً دروغ گفتهاید –فارغ از اینکه دروغ یا استدلال پشت آن چقد مهم باشد- این کار شما بر اعتماد آنها تأثیر میگذارد.
به نحو مشابه، اگر متوجه دلیل دروغگویی شما شوند، به لحاظ بیاعتمادبهنفسی یا بیعزتنفس بودنتان، نظر کلیشان دربارة شما و احترامی که برایتان قائلاند تغییر میکند.
به طور کلی، وقتی کسی صاف و ساده باشد و خود را با شفافیت کامل به دیگران نشان دهد، دیگران در پذیرفتن کاستیها و نواقص او گشودهترند. به عبارت دیگر، این افراد مالک نواقص خود هستند. برای ما انسانها، اغب این ویژگی بسیار دوستداشتنی است. همچنین، پذیرفتن ضعفها و اشتباهاتمان و شفافشدنشان نزد ما، برایمان حکم آزادی را دارد و رهاییبخش است.
در آخر، حقیقت با خودرهبری شروع میشود. به محض اینکه خود را بیشتر میشناسیم، درک میکنیم که هر کس به شیوة خودش در سیر توسعه و پیشرفت خویش است. این چرخة دگرگونی، با پذیرفتن مسئولیت از جانب ما، برای هر آنچه میتوانیم کنترلش کنیم، و قدمبرداشتن در راه آزادسازی خودمان از گفتگوی درونی و تفاسیری که سودی به ما نمیرسانند، آغاز میشود. باید، با کمک حمایت و منابع مهمی که در اختیار داریم، اقدام کنیم تا با خود صادق باشیم و آن را به نحوی ابراز کنیم که گویی دربارة خودمان و رفتارمان است.
چرخة تغییر و دگرگونی آن چیزی است که فرایند کوچینگ برای آن طراحی شده است؛ برای کسانی که آمادهاند تا در این سیروسفر، به سوی آنچه برایشان بیشترین اهمیت را دارد، همراه شوند.
به قلم:
تیمور میری (MCC)
کوچ رهبری و بنیانگذار آکادمی کوچینگFCA انگلستان و رهبری MTMI