برای سالهای متمادی این موضوع، فکر من را به خود مشغول کرده بود که کدام دسته از مدیران، تاثیرگذارتر هستند؟ کدام دسته از آنها حستعلق بالاتری در کارکنانشان ایجاد مینمایند؟ کدام دسته از آنها موفقتر هستند؟ این دغدغههای ذهنی و پرسشهایی که در سالهایی که بهعنوان یک مدیر، مسئولیت یک تیم را بهعهده داشتم و زمانیکه با کوچینگ آشنا شدم، بارها و بارها ذهن من را درگیر کرده بود.
اما مهمترین عامل کدام است؟ کدام مورد را اگر انجام ندهی هنوز هم میتوانی مدیر تاثیرگذاری باشی؟
چرا برخی از مدیران را میبینم که بعضی از این موارد را انجام نمیدهند، ولی مدیر موفقی هستند؟
در دنیای امروز بهصورت مستمر، مدیرانی را میبینیم که دیکتاتور، خودرأی، بداخلاق و تندخو هستند. اشتباهات را بر نمیتابند و انگار، داستان زندگی آنها همانند پادشاهان معروف هزاران سال قبل است که کشورگشایی میکردند و امروز با نام نیک از آنها یاد میشود و کسی خشونتهای آنها را بهیادنمیآورد.
چرا آنها مدیرانی موفق هستند؟ کدام ویژگی، از آنها یک مدیر الهامبخش ساخته است؟
چندین سال قبل، فرصت این را داشتم که مدتی، برای یک دوره کارآموزی و آموزشی در ژاپن باشم و از نزدیک با فرآیندهای مدیریتی در برخی شرکتها آشنا شوم. یکی از این شرکتها، شرکت معروف خودروسازی نیسان بود. هرجای این شرکت سرکشی میکردم، در فرآیندهای مختلف کاری، یک اسم بود که در داستانهای کارکنان آن شرکت میشنیدم. حتی برخی اوقات در خارج از شرکت و در جامعه ژاپنی نیز این اسم را بهعنوان مدیری تاثیرگذار که هم موافقان و هم مخالفان پرشمار داشت میشنیدم، “کارلوس گون” .
بسیار کنجکاو بودم که او چطور مدیری بوده و کدام ویژگی او، چنین تاثیرگذاری داشته است؟!
زمانیکه در مورد او کنجکاوی میکردم بیشتر موارد، از تصمیماتی میشنیدم که شبیه یک خودرأیی بوده و او مسیری را میرفته که تیم او حتی به آن تردید داشته است.
پس این پرسش، دوباره در ذهنم پررنگتر میشد. کدام ویژگی او، از او یک مدیر موفق ساخته است؟! هیچکدام از داستانهایی که در مورد او میشنیدم در مورد یک انسان مهربان و نیکوکار نبود که حامی کارکنانش بوده و تصمیمهای مشارکتی میگرفته است!
هیچ داستانی در مورد فردی که همیشه در جشن بوده یا فرآیندهای قدرتمندی برای دریافت بازخورد از تیمش داشته است، نشنیدم!!
این سوال، مدام در ذهن پرسشگر من مطرح میشد که کدام ویژگی او باعث این تاثیرگذاری شده است؟
اگر بخواهم با تجربیات امروزم در مورد مدیران و اینکه چطور میتوانند مدیران تاثیرگذارتری باشند به این پرسش پاسخ دهم، میتوانم اینطور فکر کنم:
۱- اطمینان دارم هیچ روش یا رویکرد واحدی برای تاثیرگذاری یک مدیر وجود ندارد که بتوان مانند یک نسخه آن را به همه تجویز کرد و ممکن است مدیران مختلف با رویکردها و سبکهای مخصوص به خودشان، موفق باشند.
۲- تاثیرگذاری یک رهبر در مورد دستاوردهای اوست، نه لزوماً بر اساس سبک و روش مدیریتی او. عملاً این دستاوردهای اوست که سبک او را معرفی میکند. آیا میتوانید یک رهبر را متصور شوید که یک سبک رهبری الهامبخش دارد، ولی دستاورد قابل توجهی ندارد؟!
۳- زمانیکه از دستاورد یک مدیر یا یک رهبر صحبت میکنیم، گفتگوی ما در مورد دستاودهای تیم اوست نه دستاوردهای شخصی او. بهطور مثال، رهبران یا مدیران بزرگ دنیا را به خاطر بیاورید. احتمالاً چیزی که در ذهن دارید اینست که آنها توانستهاند سازمان یا بخشی از یک سازمان را به موفقیت برسانند، نه اینکه مانند کیمیاگرها در گوشه آزمایشگاه بر اساس نبوغ خودشان فرمولی را کشف کرده باشند. قدرت هر مدیر از قدرت اعضاء تیم او و قدرت هر رهبر از قدرت پیروانش سرچشمه میگیرد. پس، یکی دیگر از نکات اصلی در مورد یک مدیر تاثیرگذار، عملکرد تیم تحت مدیریت اوست.
زمانیکه این سه موضوع را کنار هم میگذارم به این نتیجه میرسم که تاثیرگذاری و موفقیت یک مدیر به معنی پیداکردن روشی منحصربه فرد برای موفقیت تیمش است.
برای پیداکردن سبک منحصربهفرد خودمان بیشتر از هر چیز دیگری نیازمند خودآگاهی هستیم. خودآگاهی، توانایی نظارت بر احساسات و واکنشهایمان است. این توانایی به ما این امکان را میدهد نقاطقوت، ضعف، محرکها و سایر ویژگیهای خودمان را بشناسیم. خودآگاهی به این معناست که نگاهی عمیقتر به احساسات خود داشته باشیم. به ما کمک میکند بدانیم چرا احساس خاصی داریم و چگونه احساسات ما میتواند به واکنش تبدیل شود.
همچنین خودآگاهی به ما این امکان را میدهد که نسبت به موقعیتها یا افرادی که ممکن است ما را به خطر بیندازند، واکنش بهتری نشان دهیم.
هنگامی که از احساسات خود و نحوه مدیریت آنها آگاه هستید، برای کار بر روی آنها مجهز میشویم و از درگیریهای غیرضروری اجتناب میکنیم. این، همچنین به شما کمک میکند که الگوی خوبی برای تیم خود باشید و آنها راحتتر با سؤالات یا نگرانیهایشان به ما نزدیک شوند. حتی اگر در حالحاضر، خودمان را یک مدیر موفق نمیدانیم، توسعه خودآگاهی اولین قدم برای پیشرفت ماست.
خودآگاهی، مانند یک چراغ راهنما برای مدیر، عمل میکند تا بتواند رفتارهای خود در مقابل تیمش را به نحوی تنظیم کند که آنها را در بهترین موقعیت برای عملکرد بالاتر قرار دهد.
زمانیکه از عملکرد بالاتر اعضاء تیم صحبت میکنیم در حقیقت از طرزفکر مدیر در مورد همکارانش صحبت مینماییم. بنابراین میتوانم بگویم یک مدیر تاثیرگذار و موفق میتواند کسی باشد که بهطور مستمر به ایجاد شرایطی برای توسعه عملکرد تیمش فکر مینماید. همینجاست که مفهوم مدیر در نقش توسعهدهنده معنی پیدا میکند.
ممکن است ویژگیهای مختلفی وجود داشته باشد که میتواند باعث موفقیت یک مدیر باشد، اما یک ویژگی که در همه مدیران موفق سراغ دارم این است که برای رشد و توسعه تیمشان دغدغه دارند و افراد را در مسیر رشد قرار میدهند. آنها معمولاً ریسک میکنند و افرادی را که به نظرشان پتانسیلهای خوبی دارند، به کار میگمارند. از اینکه افراد را در معرض تجربههای جدید قرار دهند نمیترسند و در نهایت، کارکنان آنها معمولاً مدیران آینده هستند.
مثال دیگر من از اینگونه رهبران، یک کارلوس دیگر درکنار کارلوس گون شرکت نیسان است. “کارلوس کیروش”.
شما چه اهل فوتبال باشید، چه نباشید احتمالاً اسم او را شنیدهاید. چرا او تا این اندازه معروف و تاثیرگذار است؟! کسانیکه که نتایج او را دنبال میکنند، میدانند معروفیت او به دلیل قهرمانیهای فراوان او نیست. به نظرم دلیل معروفیت او هم این است که اعضاء تیمش، او را دوست دارند. او به راحتی به بازیکنان جوان و بااستعداد، فضای حضور میداد و همین باعث شده بود نسلی از بازیکنان، پیشرفت خود را مدیون او بدانند و حامی اصلی او در مقابل همه انتقادها باشند.
پس، اگر بهعنوان یک مدیر میخواهید فقط یک کار برای موفقیت خودتان انجام دهید، این باشد که شرایطی را برای توسعه کارکنانتان فراهم نمایید. چون بعد از آن، عملکرد آنها تبدیل به دستاوردهای شما خواهد شد.